شما علت اصلی بد حجابی ( مانند ساپورت و مانتو های کوتاه و تنگ و ... ) زنان شهر های بزرگ را چه میدانید؟؟؟
به نظر من یکی از بزرگ ترین علت ها میتواند قیمت بالای شلوار و مانتو های مناسب و بلعکس قیمت پایین ساپورت وشلوارهای تنگ و مانتوهای کوتاه و تنگ و جذابیت آنها است .
البته صدا وسیما و شبکه های ماهواره ای هم بی تاثیر نیستند .
به نظر من یکی از علت های اصلی خود دولت و نظام است.
تمام مراجع تقلید و مسئولین باید جوابگو بوده و به فکر این مشکل بزرگ باشند !
چرا که حل این مشکل از نان خوردن هم واجب تر است!
بحث و نظرات دوستان در ادامه مطلب...
از بیکاری به تماشای نقاشی استادی نشسته بودم؛ که استاد آن را بار ها و بارها کشیده بود...
استاد قلمو را برداشت و آسمان آبی را تیره کرد!
خورشید را پشت کوه پنهان کرد و نقش ماه را کشید...
ستاره هایی نقاشی کرد.. بعضی از آنها از همان اول پر نور و درخشان بودند!
و بعضی کم سو و کم رنگ تر... و استاد گاهی رنگی به آنها می زد و آنها را
پر نور تر می کرد...
همان طور که با آسمان خیره شده بودم، قلموی استاد را حس می کردم !!
یک بار قلموی استاد مثل ستاره ای دنباله دار از روی آسمان رد شد...
پرندگانی سفید را دیدم که در آن تاریکی می درخشیدند! در حالی که شکل بسیار زیبایی به خود گرفته بودند
و از روی بوم استاد رد میشدند ...
استاد از آن سوی آسمان لکه ابر کوچکی را به سوی دیگری روانه کرد
وه چه زیبا بود...!! وقتی ستاره ای به من چشمک می زد ..
در این هیاهو بودم که ناگهان تکه ای نور به زمین افتاد !! چند لحظه بعد.. تلفنم به صدا آمد !!
مادرم بود..
خبر آمدن فرشته ی کوچکی را داد که زندگی خواهرم را نور باران کرد..
فاطمه سادات عزیزم .. خوش به دنیا آمدی...
عکس: خواهر زاده ی عزیزم سیده فاطمه
اندر احوالات هوای بهاری مشهد در زمستان...
عشق و عاشقی قدیم ، مثال چهار فصل است ، که هیچ وقت نمی توانند با هم بمانند! باید زندگی را با عشق به فصل بعد تحویل بدهند... تا فصلی بعد و تحولی دیگر...
لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد... اگر به هم رسیدند درست مثل تحویل فصلی به فصلی دیگر... فقط سلامی و گاه نگاهی .. همین!
اما این روزها تغییر کرده .. دیگر عشق و عاشقی ها مثل قدیم نیست! این را حتی فصل ها هم فهمیده اند... اینجا زمستان عاشق بهار شده... گویی با هم به تفاهم رسیده اند!
زمستان هم زمستان های قدیم ... عشق هم عشق های آن زمان...
عکاس: خواهر خانم گرامی ام : سیده نعیمه موسوی
خدایا تو خود میدانی که...
گاه فراموش میکنم چه بوده و چه هستم .
گاه حواسم نیست که از کجا به اینجا رسیده ام
در چه راهی قدم گذاشته و به کجا خواهم رسید ...
گر لحظه ای غفلت کنم, یک عمر پشیمان می شوم...
شاید همان لحظه برایم آینده ای روشن رقم میزد...
و من به دست خویش ,سرنوشت خویش به باد دادم!
خدایا دوباره فرصتی عطا کن تا جبران نمایم , خطا هایم را ...
روزی که نفس هست
توانی نیست برای زندگی کردن ...!
و روزی که توان هست
دیگر نفسی نمانده برای زندگی...
باید رفت راهی که همه خواهند رفت ..
خدا کند که خوب برویم
تا خوبی هایمان در یاد ها بماند... انشا الله
غروب را دوست دارم اما ...
اما ...
به شرط ابنکه رنگ آسمانش به رنگ خون نباشد.
خونی که یک روز به زمین ریخت .
اما ...
ردش هنوز در آسمان مانده ...
عکاس خودم
خدایا انتهای دریا را برکه ها نفهمیدند !
پس ببخش اگر گاهی گم می کنم نشانت را
عکاس خودم
.: Weblog Themes By Pichak :.