سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 90/9/30 | 3:6 عصر | نویسنده : حسین کارگر
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: “من چقدر باید بپردازم؟”
و او به زن چنین گفت: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”
***
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ،ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”.
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:
“دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه…”
به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک
میکنه و قول بدیم که
نگذاریم هیچ وقت زنجیر عشق به ما ختم بشه
این داستان رو برای هر کس که دوست دارید بفرستید… نگذارید زنجیر عشق به شما ختم بشه



تاریخ : شنبه 90/9/26 | 11:20 صبح | نویسنده : حسین کارگر

سلام به تو که این مطلب رو میخونی من دوره جدیدی از زندگی رو دارم شروع میکنم دوست دارم یک جورایی دوباره به دنیا بیام و از صفر شروع کنم و دیگه دوست ندارم که به خاطر اطرافیان زندگی کنم دوست دارم هر طور که راحتم زندگی کنم و از این به بعد با اونایی که راحتم در ارتباط باشم ،خونه هر کسی نمیرم و و با اونایی معاشرت میکنم که منو درک کنن و بفهمن و برای هم مفید باشیم دیگه دوست ندارم به خاطر دیگران زندگی کنم ! میخوام بزرگ بشم و توی زندگی برای دیگران مفید واقع بشم وقتی میگم دوست دارم بزرگ بشم یعنی کاری رو بیش بگیرم که واسه دیگران مفید باشه و دیگران از دوستی و تماس با من لذت ببرن!من همیشه با خودم میگفتم باید طوری زندگی کرد که واقعا زندگی کرد نه مردگی !!الان بیشتر مردم دارن مردگی می کنن نه زندگی از بس  مردم برای خودشون گرفتاری و مشکلات درست میکنن دیگه وقتی برای زندگی ندارن و فقط باید برن سر کار بیان خونه غذا بخورن و بخوابن و بعد فردا دوباره برن سر کار و هر روز این رو تکرار کنن تا مریض بشن و بمیرن اگه خیلی زندگی بهتری داشته باشن زن و شوهر دونفری با هم کار میکنن و کمی وقت برای خودشون باقی می مونه که استراحت کنن و تازه کمی برای لحظه ای زندگی کنن به نظر شما چه میشه کرد !؟ تا به حال با خودتون فکر کردین که چرا آدمهای قدیم بیشتر عمر میکردن و شاد تر بودن و زندگی هاشون از ما بهتر بوده چون تمام سال رو کار نمی کردن برای تفریح خودشون وقت می گذاشتن چشم وهم چشمی توی زندگی هاشون نبوده دروغ کمتر می گفتن و مردم با هم راحت تر و ساده تر برخورد می کردن و توی رفاقتشون دروغ و نیرنگ نبوده یک مثال دیگه با خودتون فکر کنین که اگه بچه ها که میرن مدرسه تعطیلی مثل 3 ماه تعطیلی رو نداشته باشن بعد اونوقت هر نفری چند سال میتونه طاقت بیاره و ادامه تحصیل بده !!؟  سرتو بدرد آوردم ببخشید آخه دلم از این زندگی بد جور پره به کمک و نظرت نیاز دارم و دوست دارم تو هم به من کمک کنی تا بتونم دوباره بلند شم و زندگی کنم ممنونم یا علی     

 




تاریخ : جمعه 90/9/25 | 2:36 عصر | نویسنده : حسین کارگر