سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 90/11/29 | 9:36 عصر | نویسنده : حسین کارگر

اشعاری که در دوران سربازی جمع آوری کردم

برای زندگی زندگی کن و برای دیگران تنفس و برای روشن کردن محفل دیگران شمع باش بسوز و بساز و روشن بخش  خصوصا که آن دیگران عاشق زندگی تو باشند پس بسوز برای آنان که دوستشان داری

 

 

 نی چو سوزد مثل خاکستر شود دل چو سوزد محفل دلبر شود

 

 

عاشقانت همه نام و نشانی دارند  آنکه در عشق تو بی نام و نشان است منم

 

 

بهترین شوم برای تو که برایم بهترینی

 

 

سبزترین بهار تقدیم به تو باد  آوای خوش نواز تقدیم به تو باد  گویند لحظه ایست روییدن عشق آن لحظه هزاران بار تقدیم به تو باد

 

 




تاریخ : جمعه 90/11/28 | 11:9 صبح | نویسنده : حسین کارگر

یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهی گیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود.

از ماهی گیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟

ماهی گیر: مدت خیلی کم.

تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟

ماهی گیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است.

تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی؟

ماهی گیر: تا دیر وقت می خوابم. یه کم ماهی گیری میکنم. با بچه ها بازی میکنم بعد میرم

توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن. خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی.

تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهی گیری کنی.

اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با در آمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه می کنی. اون وقت یک عالمه قایق برای ماهی گیری داری.

ماهی گیر: خوب بعدش چی؟

تاجر: به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی اونا رو مستقیما به مشتری ها میدی و برای خودت کار و بار درست می کنی ، بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت میکنی... این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکزیکو سیتی

بعد از اون هم لوس آنجلس و از اونجا هم نیویورک... اونجاست که دست به کارهای مهم تری می زنی...

ماهی گیر: این کار چقدر طول می کشه؟

تاجر: پانزده تا بیست سال

ماهی گیر: اما بعدش چی آقا؟

تاجر: بهترین قسمت همینه، در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی، این کار میلیون ها دلار برای عایدی داره.

ماهی گیر: میلیون ها دلار، خوب بعدش چی؟

تاجر: اون وقت باز نشسته می شی، می ری یه دهکده ساحلی کوچیک، جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی، یه کم ماهی گیری کنی، با بچه هات بازی کنی، بری دهکده و تا دیر وقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی




تاریخ : پنج شنبه 90/11/20 | 3:58 عصر | نویسنده : حسین کارگر

سلام به شما / تا حالا به این فکر کردین که چرا  دارید زندگی میکنید ! هدفتون از زندگی چیه؟؟ بعضی ها  تشکیل خانواده ، خرید یک وسیله  یا یک شغل ایده آل رو هدفشون قرار دادن ! به نظر شما بهترین هدف چی میتونه باشه  شاید این مطلب خیلی تکراری باشه اما ارزش اینو داره که دوباره بشینید و بهش  فکر کنید... به نظر شما چه هدفی  سعادت دنیوی و اخروی رو  به دنبال داره!؟ در زندگی چقدر به درد کسی خوردید ؟ جند بار تا به حال به درد دل کسی گوش کردین ؟ چند بار تا بحال  بدون اینکه کارتون بهش گیر کرده باشه و صرفا به خاطر  روحیه دادن و کمک به سالمندان به خانه سالمندان رفتید یا حتی به آسایشگاه معلولین ،بیمارستان ،تیمارستان ، خونه فقرا یا محله فقر نشین شهرتون ! همه ما انسانیم اما خیلی هامون  انسانیت رو فراموش کردیم!




تاریخ : جمعه 90/11/7 | 8:14 عصر | نویسنده : حسین کارگر

در قرآن به زمان نماز و احکام مربوطه در آیات زیر اشاره شده است

- سوره: 11 , آیه: 114

 

و در دو طرف روز [=اول و آخر آن] و نخستین ساعات شب نماز را برپا دار زیرا خوبیها بدیها را از میان مى‏برد این براى پندگیرندگان پندى است

2- سوره: 24 , آیه: 58

اى کسانى که ایمان آورده‏اید قطعا باید غلام و کنیزهاى شما و کسانى از شما که به [سن] بلوغ نرسیده‏اند سه بار در شبانه روز از شما کسب اجازه کنند پیش از نماز بامداد و نیمروز که جامه‏هاى خود را بیرون مى‏آورید و پس از نماز شامگاهان [این] سه هنگام برهنگى شماست نه بر شما و نه بر آنان گناهى نیست که غیر از این [سه هنگام] گرد یکدیگر بچرخید [و با هم معاشرت نمایید] خداوند آیات [خود] را این گونه براى شما بیان مى‏کند و خدا داناى سنجیده‏کار است

3- سوره: 4 , آیه: 103

و چون نماز را به جاى آوردید خدا را [در همه حال] ایستاده و نشسته و بر پهلوآرمیده یاد کنید پس چون آسوده‏خاطر شدید نماز را [به طور کامل] به پا دارید زیرا نماز بر مؤمنان در اوقات معین مقرر شده است

4- سوره: 17 , آیه: 78

نماز را از زوال آفتاب تا نهایت تاریکى شب برپادار و [نیز] نماز صبح را زیرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است

5- سوره: 2 , آیه: 238

بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید و خاضعانه براى خدا به پا خیزید

6- سوره: 5 , آیه: 6

اى کسانى که ایمان آورده‏اید چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پیشین [هر دو پا] مسح کنید و اگر جنب‏اید خود را پاک کنید [=غسل نمایید] و اگر بیمار یا در سفر بودید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان نزدیکى کرده‏اید و آبى نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید خدا نمى‏خواهد بر شما تنگ بگیرد لیکن مى‏خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد که سپاس [او] بدارید

7- سوره: 17 , آیه: 110

بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید براى او نامهاى نیکوتر است و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسیار آهسته‏اش مکن و میان این [و آن] راهى [میانه] جوى

8- سوره: 4 , آیه: 43

اى کسانى که ایمان آورده‏اید در حال مستى به نماز نزدیک نشوید تا زمانى که بدانید چه مى‏گویید و [نیز] در حال جنابت [وارد نماز نشوید] مگر اینکه راهگذر باشید تا غسل کنید و اگر بیمارید یا در سفرید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان آمیزش کرده‏اید و آب نیافته‏اید پس بر خاکى پاک تیمم کنید و صورت و دستهایتان را مسح نمایید که خدا بخشنده و آمرزنده است

9- سوره: 4 , آیه: 101

و چون در زمین سفر کردید اگر بیم داشتید که آنان که کفر ورزیده‏اند به شما آزار برسانند گناهى بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید چرا که کافران پیوسته براى شما دشمنى آشکارند

10- سوره: 62 , آیه: 9

اى کسانى که ایمان آورده‏اید چون براى نماز جمعه ندا درداده شد به سوى ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید اگر بدانید این براى شما بهتر است




تاریخ : جمعه 90/11/7 | 7:50 عصر | نویسنده : حسین کارگر

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم …
گفتی:
فانی قریب
    
.:: من که نزدیکم (بقره/186) ::. 

 

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی:
و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
    
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.  

 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی:
ألا تحبون ان یغفرالله لکم
    
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.  

 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی … 
گفتی:
و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
    
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::. 

 

گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار می‌تونم بکنم؟        
گفتی:
الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
    
.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/104) ::. 

 

گفتم: دیگه روی توبه ندارم . ..
گفتی:
الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
    
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3 ) ::.

 

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ 
گفتی:
ان الله یغفر الذنوب جمیعا
    
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53) ::.

 

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی:
و من یغفر الذنوب الا الله
    
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

 

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! …  توبه می‌کنم
گفتی:
ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
    
.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.

 

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک     
گفتی:
الیس الله بکاف عبده
    
.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.

 

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/41-43) ::.

http://www.parsquran.com/articles/niaz.html




تاریخ : پنج شنبه 90/11/6 | 9:5 صبح | نویسنده : حسین کارگر

 شما یادتون نمیاد، یادش بخیر برانامه کودک اینجوری شروع می شد.

 
*شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه
نمی ذاشتن… آب بخوریم*
 *شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12
سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !*
 *شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد
هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی
فلان دعوت می کنم.. *
 *شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر
وسطی باید میرفت زیر میز.*
 *شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ *
 *شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ
تر میشد.*
 *شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو
میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.*
 *شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد
بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم
دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.*

 

ادامه مطلب...


تاریخ : شنبه 90/11/1 | 12:37 عصر | نویسنده : حسین کارگر

"نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش"

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت
من با تو برابرم، مرد
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند
امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد
خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...


 

و این هم جوابیه ای از "یک مرد ایرانی به زن هموطنش" :