تاریخ : سه شنبه 92/6/19 | 4:0 عصر | نویسنده : حسین کارگر
به من تهمت زده اند .
تهمتی که لالم کرده و دیگر زبانم کار نمی کند .
تهمتی به من زده اند سنگین تر از جانم است .
تهمتی که حتی من تهمتش را نمی توانم در ذهنم جا دهم .
ترسم از آن روزی که زبان بگشایم و هر چه بگویم به خود ظلم کنم و بار گناه نکرده خود را سنگین تر کنم.
ترسم از آن روزی که دهانم خودش به حرف بیاید و بگوید چه تهمتی به من زده اند و بیشتر آبرویم برود .
ترسم از آن روزی که بیشتر سکوت کنم و این سکوت مرا بیچاره کند.
ترسم از آن روزی که اختار انگشتانم را از دست بدهم و خودشان بر روی کلید ها بکوبند و تهمتم را تایپ کنند و دیگر هیچ .
ترسم از آن روزی که طاقتم تمام شود و
تهمتی که لالم کرده و دیگر زبانم کار نمی کند .
تهمتی به من زده اند سنگین تر از جانم است .
تهمتی که حتی من تهمتش را نمی توانم در ذهنم جا دهم .
ترسم از آن روزی که زبان بگشایم و هر چه بگویم به خود ظلم کنم و بار گناه نکرده خود را سنگین تر کنم.
ترسم از آن روزی که دهانم خودش به حرف بیاید و بگوید چه تهمتی به من زده اند و بیشتر آبرویم برود .
ترسم از آن روزی که بیشتر سکوت کنم و این سکوت مرا بیچاره کند.
ترسم از آن روزی که اختار انگشتانم را از دست بدهم و خودشان بر روی کلید ها بکوبند و تهمتم را تایپ کنند و دیگر هیچ .
ترسم از آن روزی که طاقتم تمام شود و
.: Weblog Themes By Pichak :.