سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/4/30 | 4:54 عصر | نویسنده : حسین کارگر

یه وقتایی تو یه شرایط و موقعیتی هستم که بغض گلوم رو داره میترکونه طوری که اونقدر اشک تو چشام جمع میشه که چشم درد میگیرم!

 دلم میخواد زار زار گریه کنم اما چون کسی اونجا هست گریه نمیکنم میگم شاید خنده دار به نظر بیاد یا بگن بچه است!

چقدر بده وقتی همه چی واسه خالی شدن دلت محیاست یک غرور بی جا نمیذاره که خودتو خالی کنی  :(

http://prikka.ir/up/images/vow5yq1er7iwd01xx48a.jpg




تاریخ : یکشنبه 91/4/25 | 5:18 عصر | نویسنده : حسین کارگر


صبح
شوری ابعاد عید


ذایقه را سایه کرد .

عکس من افتاد در مساحت تقویم‌:
در خم آن کودکانه های مورب‌،
روی سرازیری فراغت یک عید
داد زدم‌: "/ به ، چه هوایی "!
در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود.
آن روز
آب ، چه تر بود!
باد به شکل لجاجت متواری بود.
من همه مشق های هندسی ام را
روی زمین چیده بودم‌.
آن روز چند مثلث در آب
غرق شدند.
من
گیج شدم‌،
جست زدم روی کوه نقشه جغرافی‌:
«آی ، هلیکوپتر نجات!»
حیف:


طرح دهان در عبور باد به هم ریخت‌.


ای وزش شور ، ای شدیدترین شکل‌!


سایه لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی کن‌.

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/4/48/Sohrab.jpg




تاریخ : یکشنبه 91/4/18 | 11:4 عصر | نویسنده : حسین کارگر

خدایا من که ام ...کجای درگاه توام..!

آیا هنوز هم جایی برای من هست 

می دانم صدایم را  میشنوی 

ای یاور  لحظه های تنهایی ام ...

و  ای کسی که در زمان دردمندی ، گرفتاری و غم به یادت می افتم !

ای امید من در لحظه های ناامیدی... مرا دریاب ...

 

*التماس دعا*




تاریخ : یکشنبه 91/4/4 | 5:2 عصر | نویسنده : حسین کارگر

 

با کمربندت مکش احساس واهی میکنم
قامتی که پروریدم را نگاهی میکنم !!!!!!

بوده آیا این جواب آن همه بی تابیم؟؟؟
یا که حق مادری،یا مزد آن بی خوابیم؟؟

روی احساسات من در این زمانه پا نزار
جان هرکس دوست داری مادرو تنها نزار

گر چه من پیرم ،علیلم،هرچه باشد مادرم
بهر جان دادن برای بچه ی خود حاضرم

کنج آسایشگه هم فکر شما را میکنم
آرزوی تندرستی بر شماها میکنم

غافل از اینکه ،تو یک لحظه،به یادم نیستی
آدمی را آدمیت باشد آدم نیستی(بهلول حبیبی زنجانی

 

http://up98.org/upload/server1/02/j/3g5vid8g6gjggei8c52.jpg