سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/11/10 | 5:52 عصر | نویسنده : حسین کارگر

 

اندر احوالات هوای بهاری مشهد در زمستان...

عشق و عاشقی قدیم ، مثال چهار فصل است ، که هیچ وقت نمی توانند با هم بمانند! باید زندگی را با عشق به فصل بعد تحویل بدهند... تا فصلی بعد و تحولی دیگر...

لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد... اگر به هم رسیدند درست مثل تحویل فصلی به فصلی دیگر... فقط سلامی  و گاه نگاهی .. همین!

اما این روزها تغییر کرده .. دیگر عشق و عاشقی ها مثل قدیم نیست! این را حتی فصل ها هم فهمیده اند... اینجا زمستان عاشق بهار شده... گویی با هم به تفاهم رسیده اند!

زمستان هم زمستان های قدیم ... عشق هم عشق های آن زمان...


http://upload7.ir/imgs/2014-01/98720698459433645680.jpg

 

 

عکاس: خواهر خانم گرامی ام : سیده نعیمه موسوی 




تاریخ : سه شنبه 92/10/24 | 10:35 عصر | نویسنده : حسین کارگر

خدایا تو خود میدانی که...

گاه فراموش میکنم چه بوده و چه هستم .

گاه حواسم نیست که از کجا  به اینجا  رسیده ام

در چه راهی قدم گذاشته و به کجا خواهم رسید  ...

گر لحظه ای غفلت کنم, یک عمر پشیمان می شوم...

 شاید  همان لحظه برایم  آینده  ای روشن رقم میزد...

و من به دست خویش ,سرنوشت خویش به باد دادم!

خدایا دوباره فرصتی عطا کن تا جبران نمایم , خطا هایم را ...


http://www.seratnews.ir/files/fa/news/1391/12/23/50991_781.jpg

 




تاریخ : دوشنبه 92/10/23 | 9:3 صبح | نویسنده : حسین کارگر

روزی که نفس هست
 توانی نیست برای زندگی  کردن ...!
 و روزی که توان هست
 دیگر نفسی نمانده برای زندگی...
باید رفت راهی که همه خواهند رفت ..
خدا کند که خوب برویم
تا خوبی هایمان در یاد ها بماند... انشا الله

 




تاریخ : جمعه 92/10/13 | 7:41 عصر | نویسنده : حسین کارگر

غروب را دوست دارم اما ...
اما ...
به شرط ابنکه رنگ آسمانش به رنگ خون نباشد.
خونی که یک روز به زمین ریخت .
اما ...
ردش هنوز در آسمان مانده ...


عکاس خودم

 




تاریخ : سه شنبه 92/7/23 | 7:45 عصر | نویسنده : حسین کارگر

 

فرا رسیدن عید قربان را یک قشر از مردم بیش از همه انتظار می کشند! همان دسته که بیشتر انتظار کشیده اند بیش از همه دعا  و شکرگذاری می کنند ...همان هایی را می گویم  که از صبح عید قربان انتظار رسیدن گوشت نذری یا قربانی را می کشند!

هر که  بر در می کوبد  خوشحال به سمت در میدوند  تا شاید بسته ای  گوشت قربانی بستانند ..
گاهی به چشم دیده ام که برای گرفتن یک بسته گوشت صف می ایستند!!
همان قشری  که شاید هر چند ماه یکبار هم گوشتی نخورده باشند ! همان قشری که شاید برای فرزندانشان  لباس عاریه می خرند!
 آری هستند .. از این افراد بسیارند...خدایا کاری کن که این تکلیف و این آیین نیکو همچنان پا بر جا بماند...

پروردگارا برای آنهایی که  محرومان  جامعه را از یاد  نمی برند و قربانی خود را بین این قشر تقسیم می کنند بهترین پاداش ها  را ارزانی فرما.آمین

 

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/2/20/93371_913.jpg

 




تاریخ : دوشنبه 92/7/22 | 9:18 عصر | نویسنده : حسین کارگر

ایستادن  زیر باران آنقدری برایم خوشایند است که گویی تمام گناهانم را باران می شوید
صحن حرم حضرت عشق ...بارانی دل نشین در صحنی خلوت ...
آنقدر خلوت که فقط من بودم و من !
آنچنان سبک  بودم که حس پرواز را داشتم
می خواستم پر بکشم به آسمان گنبد...
و ببوسم آن پرچم سبز را ...